عاشقانه

درددل

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

گل خشخاش

 

تمام گلها به دست انسان چیده شدند!

تنها گل خشخاش بود!

که انتقام همه ی گلها را از انسان گرفت!

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت20:19توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

فریدون مشیری

 

همه می پرسند:

-چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

-چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

-چیست در بازی آن ابرسپید،

روی این آبی آرام بلند،

که تورا میبرد اینگونه به ژرفای خیال؟

-چیست در خلوت خاموش کبوترها؟

-چیست در کوشش بی حاصل موج؟

-چیست درخنده ی جام؟

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری؟

-نه به ابر،

-نه به آب،

-نه به برگ،

نه به این آبی آرام بلند،

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،

نه به این خلوت خاموش کبوترها؛

من به این جمله نمی اندیشم!

من مناجات درختان را هنگام سحر،

رقص عطر گل یخ را با باد،

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،

صحبت چلچله ها را با صبح،

نبض پاینده ی هستی را،

در گندم زار،

گردش رنگ و طلاوت را در گونه ی گل،

همه را می شنوم، می بینم!

من به این جمله نمی اندیشم!

به تو می اندیشم!

ای سراپا همه خوبی،

تک و تنها به تو می اندیشم!

-همه وقت،

-همه جا،

من به هرحال که باشم به تو می اندیشم!

تو بدان این را

تنها تو بدان،

تو بیا،

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب!

من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند!

اینک این من که به پای تو در افتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز،

-تو بگیر!

-تو ببند!

-تو بخواه!

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ی ابر هوا را تو بخوان!

تو بمان با من، تنها تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش!

من، همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است،

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!

فریدون مشیری

 

 

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت20:16توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

هرزگی ثروت

یادم باشد

یاد کسی نندازم

خدا وند مریم را در آغوش کشید

جبریل بد نام

عیسی بی پدر

دنیا بر این باور میچرخد ......مرگ بی صدای فقر در آغوش هرزگی ثروت

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت20:13توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

پاتریک هانری

 

آیا زندگی آنقدر عزیز ، و صلح آنقدر شیرین است که به بهای زنجیر و اسارت خریداری شود ؟

"
پاتریک هانری"

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت20:9توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

دیوانه

 

یکی دیوانه ای آتش برافروخت

در آن هنگامه جان خویش را سوخت

 

همه خاکسترش را باد می برد

وجودش را جهان از یاد می برد

 

تو همچون آتشی ای عشق جانسوز

من آن دیوانه مرد آتش افروز

 

من آن دیوانه ی آتش پرستم

در این آتش خوشم تا زنده هستم

 

بزن آتش به عود استخوانم

که بوی عشق برخیزد زجانم

 

خوشم با این چنین دیوانگی ها

که می خندم به آن فرزانگی ها 

 

 

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت20:8توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

گناهم را ببخش

 

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم ، و یا با آرزو هایم فقط خود را پسندیدم ، گناهم را ببخش
 
اگر از دست من در خلوت خود گریه كردی ، اگر بد كردم و هرگز به روی خود نیاوردی ، گناهم را ببخش
 
اگر تومهربان بودی ومن نامهربان بودم ، برای دیگران سبز برای تو خزان بودم ، گناهم را ببخش

 

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت20:7توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

جمعه ی پاییز

 

آنگاه که خنده بر لبت می میرد

                                                             چون جمعه ی پاییز دلم می گیرد

دیروز به چشمان تو گفتم که برو

                                                                امروز دلم بهانه ات می گیرد

 

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت2:17توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

اگه بمیرم برام گریه نمی کنی

 

دختر:خوشگلم

پسر:نه

دختر:دوستم داری

پسر:نه

دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی

پسر:نچ

دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر

بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی

زیباترینی...دوستت ندارم عاشقتم

اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم....

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت2:16توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

غبار

 

+نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت9:9توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

اگه دوسم داشتي تنهام نميذاشتي

 

غصه از انجا شروع شد كه خيلي عصباني بود...گفت اگه دوسم داري ثابت كن گفتم چه جوري.تيغ رو برداشت و گفت رگتو

 بزن گفتم مرگو زندگي دست خداست گفت پس دوستم نداري تيغ رو برداشتم و رگمو زدم وقتي داشتم تو آغوش گرمش

 جون ميدادم آروم زير لب گفت اگه دوسم داشتي تنهام نميذاشتي

 

+نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت9:1توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

فقط 3 نفر

 

در دنیا فقط 3 نفر هستند كه بدون هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطر خودت خواسته هایت را برطرف میكنند، پدر و مادرت و نفر سومی كه خودت پیدایش میكنی، مواظب باش كه از دستش ندهی و بدان كه تو هم برای او نفر سوم خواهی بود چرا که در ترسیم تقدیرت نیز نقش خواهد داشت

+نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:30توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

تو چه میفهمی..

 

تو چ میفهمی..حالو روز کسی را که دیگر هیچ نگاهی دلش را نمیلرزاند

+نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:17توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

فاصله

 

دلگیرم از تمام الفبای زندگی

به خصوص این پنج حرف:ف.ا.ص.ل.ه

+نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:16توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

آفتابگردان

 

غروب شد،خورشيدرفت آفتابگردان به دنبال خورشيدمي گشت ناگهان ستاره اي چشمك

زد،آفتابگردان سرش روپايين انداخت گلهاهيچگاه خيانت نميكنند

+نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:16توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

کـــ ـ ـــفــ ــ ـش هایتـــــــ

 

 

کـــ ـ ـــفــ ــ ـش هایتـــــــ را به من قـــرض مــیــدهــی؟؟؟؟

 
مــیــخواهــم بـبـیـنـم


تـنـها گذاشـتـنـم

چـــه طــ ــ ـعـ ــ ــمی دارد....

+نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:14توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

گـــریه

iran

 

بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !

اما

از چشـــــم هایشان معلوم است ؛

که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،

گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:45توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

وقتی که گریه کردیم گفتن بچه

 iran

 

وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است............. ... وقتی که خندیدیم گفتن دیونه است.............. ... وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره............ ... وقتی که شوخی کردیم گفتن سنگین باش............. ........... وقتی که حرف زدیم گفتن پر حرفه............... ... وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه...... ............ حالا هم که عاشقیم میگن گناهه

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:33توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

براش بنویس دوستت دارم

 

iran

 

 براش بنویس ...

براش بنویس  دوستت دارم آخه میدونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته ،به این سادگیا پاک شدنی نیست .گرچه پاره کردن یه کاغذ از شکستن یه قلب هم ساده تره ولی تو بنویس...تو..بنویس.. .

 

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:31توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

هوای سرد

 iran

کاش می دانستی
هوای سرد
سگ لرزه هایش
و باران و برفش را دوست دارم
برای اینکه
در آغوشم جای بگیری آن هم به بهانه ی گرم شدن ...؟

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:26توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

گول زدن

 

iran

 

خواستم خودمو گول بزنم ؛

همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و
گفتم : فراموش ؛
یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یاد
مه

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت1:16توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

کوهپایه های عشق

29524190348355205350.jpg

 

هیچگاه نگذار درکوهپایه های عشق کسی

دستت رابگیردکه احساس میکنی درارتفاعات

آنرا رهاخواهدکرد... .

+نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت9:12توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

خدا تنهاست یا ادمی؟

 

روزها اندیشیدم كه خدا تنهاست یا ادمی؟

بیراهه ها رفتم ولی دریافتم كه انسان بی شك بدبخترینهاست

خدا دل نبست و دل نبرید

خدا شبها گرسنه سر بر بالین نذاشت

خدا معصومیتش را بهر نان خانه ارزان نفروخت

خدا زیباترین بهانه زندگی خود را به خاك نبخشید

خدا چی كشید؟ خدا چی دید؟

بی گمان او پادشاهی كرد و آدمی میخواری غم

وای بر من كه بیراهه رفتم...وای برمن...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1386برچسب:,ساعت11:28توسط آسو |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

ای کاش

50977337438147963691.jpg 

 ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.

 

 ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره

 

 تبسمی تلخ بر لب داشته باشم. ای کاش کودک بودم ،

 

 تا در اوج ناراحتی و درد

 

با یک بوسه تو،

 

 همه چیز را فراموش می کردم

 

+نوشته شده در شنبه 14 مرداد 1386برچسب:,ساعت17:58توسط آسو |